Part 1

690 72 115
                                    


(کره جنوبی سال ۱۹۵۰ _کنفرانس مقامات دولتی)

_شروع جنگ از طرف کره شمالی بوده و قصد تصرف کره جنوبی رو داره،ما حملات متقابلمونو شروع کردیم و کافی نیست،کره شمالی کمک های زیادی از شوروی و چین دریافت کرده و اونا دارن حمایتش میکنن.

به میز خیره شده بود و فکر میکرد،شرایط واقعا سختی بود و حملات اونا هرلحظه شدید تر میشد.

_قربان امروز ۲۷ ژوئنِ،دو روز از شروع جنگ میگذره اما تعداد کشته ها و زخمی ها خیلی بالاس،جنگ فقط توی دو روز خرابی های زیادی به بار آورده،چرا پیشنهاد کمک ایالت متحده آمریکارو قبول نمیکنین؟ این میتونه اوضاع رو بهتر کنه،ما فقط ۶۰۰،۰۰۰ نفر نیرو داریم و همین الانم خیلی از اونا مجروح شدن.

چاره ای نداشت پس با کلافگی ازش پرسید.

_چند نفر نیروی کمکی میفرستن؟

نامه ای که جلوش بود رو دوباره نگاه کرد تا مطمئن باشه.

_قربان ۳۰۲،۰۰۰ نفر.اونا همین الانم آمادگی خودشونو برای حمایت از ما اعلام کردن.

_برای کمک به ما چه شرطی دارن؟

نفس عمیقی کشید و با لحن محکمی جواب داد.

_فقط یه شرط دارن،اونم اینکه اسیرای آمریکایی رو در امنیت کامل به کشورشون برگردونیم.

چندلحظه فکر کرد،این پیشنهاد فقط به نفع کره بود و سود چندانی برای آمریکا نداشت پس رد کردنش احمقانه ترین کاری بود که میتونست انجام بده.

_اونارو نیمه شب با دوتا هلیکوپتر منتقل کنید،بهترین خلبانارو انتخاب کنید نمیخوام کوچیکترین مشکلی بوجود بیاد.

همه همزمان "بله" گفتن و با اطاعت از رئیس جلسه به پایان رسید.

...
نیمه شب بود،وقتش رسیده بود که همه اسیرارو با هلیکوپتر به کشورشون برگردونن،دوتا از مامورای دولتی برای آوردن اونا از هلیکوپترا بیرون اومدن و سمت اتاق کوچیک با دیوارای فلزی رفتن و قبل از اینکه درارو باز کنن یکیشون باصدای بلندی شروع به صحبت کرد.

_همه کسایی که داخل هستن به صف شن،طبق معامله ای که بین دو کشور صورت گرفته،همه شما با امنیت کامل به کشورتون برگردونده میشید،بعد از باز شدن درا آروم بمونید و با حفظ خونسردی بیرون بیاید،یادتون باشه اگه اشتباهی ازتون سربزنه نجات پیدا نمیکنید.

بعد از این حرف سه دقیقه بهشون وقت دادن تا توی صف بایستن و بعد از اون درارو باز کردن،طبق چیزی که گفته بودن،اونا نوبتی و خیلی آروم از اونجا بیرون اومدن،کاملا مشخص بود که ترسیدن اما چاره ای جز اعتماد کردن نداشتن،بعد از اخرین نفری که بیرون اومد اون مامور با صدای بلندی پرسید.

_کسی جا نمونده؟درارو تا چندثانیه دیگه میبندیم.

بعد از اینکه جوابی نگرفت و مطمئن شدن کسی داخل نیست‌دو نفر از دو طرف درارو هل دادن و بستن و از اونجا دور شدن.

𝐈 𝐇𝐞𝐚𝐫 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐕𝐨𝐢𝐜𝐞 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Where stories live. Discover now