Last Part

429 79 250
                                    

وقتی ماشین نزدیک ایستگاه مامورای دولتی رسید جونگین بدون اینکه جلب توجه کنه صورت جنی رو با خاک پوشوند.
کیونگسو مجبور بود ماشینو نگه داره پس اینکارو کرد.
هردو از ماشین پیاده شدن تا اونا ماشینو بازرسی کنن،هردو نگران بودن که اونا جنی رو پیدا کنن اما تمام تلاششونو میکردن که اون مامورا متوجه اضطرابشون نشن.
جونگین حتی اسلحش رو هم زیر اون خاکا دفن کرده بود.
یکی از مامورا از ماشین بیرون اومد و موشکافانه نگاهشو روی اون دوتا چرخوند.

_این همه خاک برای چی توی ماشینتونه؟

جونگین انتظار نداشت اونا همچین سوالی بپرسن!اگه شک میکردن ممکن بود اونجارو بگردن اما کیونگسو خیلی زود جوابشونو داد.

_فقط برای سنگین کردن ماشینه،روندن این ماشین سخته اما سنگین بودنش به راننده کمک میکنه بتونه سرعتو کنترل کنه.

اون چندثانیه به کیونگسو خیره شد،ذره ای ترس توی نگاهش نبود و بنظر نمیومد دروغ بگه پس فقط سرشو به نشانه تفهیم تکون داد و با دستش به ماشین که پشتش بود اشاره کرد.

_میتونید رد شید.

اون دوتا بهش تعظیم کردن و هردو سوار ماشین شدن و کیونگسو با یه سرعت عادی راه افتاد و جونگین کنار جایی که سر جنی بود نشست و دید رو محدود کرد،دوباره بدون جلب توجه خاک رو از روی صورتش کنار زد و اون موفق شد بالاخره نفس عمیقی بکشه.
بعد از اینکه کاملا از اون مسیر دور شدن جونگین با کنار زدن خاکا از روی جنی بهش کمک کرد که بیرون بیاد.
اسلحشو برداشت و دوباره توی کولش گذاشت.
نگاهی به جنی که مظلوم نشسته بود و به کف ماشین خیره شده بود خندید،بهش حق میداد که از موقعیت بترسه،خودشم ترسیده بود اما نمیدونست چرا به هیچ وجه نمیخواد بیخیال شه؟!

یک ساعت گذشته بود و هوا تقریبا روشن بود اما هنوز اثری از خودشید توی آسمون نبود.بالاخره به مقصد رسیدن و کیونگسو ماشین رو نگه داشت و سریع پیاده شد.ماشینو دور زد و رفت پشت.
انگشت اشارشو روی لباش گذاشت تا به اونا بفهمونه باید ساکت باشن و با دستش بهشون علامت داد که پیاده شن.
جونگین کولشو برداشت و از مچ دست جنی گرفت و اونو دنبال خودش کشید،پیاده شدن و نگاهی به اطراف انداختن،اونجا فقط قایق و کشتیای کوچیک و بزرگی بود و یه عالمه وسایل ماهیگیری.نسیم سردی از سمت دریا میوزید،با این حال برای دقیقه های اول آزاردهنده نبود.
کیونگسو با صدای آرومی شروع کرد به حرف زدن.

_هنوز نیم ساعت تا اومدن ماهیگیرا مونده،یکی از این کشتی هارو دوستم هدایت میکنه،اگه ازش بخوام بخوام بهمون کمک میکنه.

جونگین با نگرانی نگاهش کرد.
_مطمئنی برات دردسر نمیشه؟

کیونگسو با جدیت نگاهش کرد و با خونسردی جوابشو داد.
_همون لحظه که قبول کردم کمکتون کنم برام دردسر درست شد.

𝐈 𝐇𝐞𝐚𝐫 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐕𝐨𝐢𝐜𝐞 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Where stories live. Discover now